رهارها، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 21 روز سن داره

رها عشق مامان وبابا

غوغا به پاکن....

رهای خوشگل من سلام.این شعر غوغا به پاکن رو مادری واست میخونه واز حفظ شدی و میچرخی ومیخونی ودلبری میکنی.... پروژه از پوشک گرفتن شما هم دیگه به روزهای آخر رسیده وخیلی سخت بود.راستی پنج شنبه بهد از حدود یکسال رفتیم پیرایش کودک هشت بهشت وموهای رها گلی رو کوتاه کردیم(گرد دخترونه)....واز اون روز شیطنتهات بیشتر شده !!اصلا قیافت هم مثل بچه شیطونای ناقلا شده...الهی قربونت بشم..... جدیدا عاشق این شدی که بریم فروشگاههای بزرگ وتوی سبد بشینی وخرید کنی و...... چند شب پیش هم یه دفعه ای گفتی مامان:من میرم روغن ماشینمو عوض کنم !!!من وبابا ابی اونقدر خندیدیم که نگووووو رهای نازنینم عاشقتیم.
30 دی 1393

مرغ عشق

رها نگو بلبل بگو..... ماشا الله به این صحبت کردن.روضه خونه ننه مرکز همه توجهات بود.هرکسی از آشنا وغریبه وزن ومرد وپیر و جوون همه مبهوت شیرین زبونیهات شدند. عزیز دلم از مسافرت به مشهد که اومدیم (اواخر مهر ماه) بیقراری و بیخوابیت بیشتر شده.راستی اونجا خادمهای حرمم خم میشدند وتورو میبوسیدند. نماز میخوندی وقرآن ورق میزدی وژست عبادت وتریپ مومنیت منو کشته بود. الهی قربونت برم.
21 آبان 1393

بدون عنوان

رهای نازنین من.... از گفتن شیرینی های با توبودن عاجزم/عزیز مامان اون دراژه ای که چند روز پیش توی دماغت گیر انداختی ومن ومادرجون رو سکته دادی روبگم ....یا رفیق بازیت سرخاک مامانجون....یا عروسی هادی پسرعموی بابا روکه همش کنار عروس وداماد نشسته بودی وفیلمبردارشون رو لجی کرده بودی؟ وای یادم که میاد خندم می گیره...
19 شهريور 1393

بدون عنوان

سلام به رهایی گلم. مامانجون مدتهاست دل ودماغی نیست که بیام وتوی وبت چیزی بنویسم.مامان از فوت مامانجون بدجوری ضربه خورده وهنوز نتونسته خودش رو جمع وجور کنه...الهی بمیرم گاهی از شدت بیحوصله گی رفتارم با رهاجونم هم خوب نیست/اما باورکن ناخواسته است. عزیز دلم رهاجون خیلی شیطون شدی و دیگه همه جا سرک میکشی وسر همه چیز میری ومیزنی,میشکنی,میریزی,میپاشی..... هرکار مامان بکنه شما هم میخوای انجام بدی/هر جا بابا بخواد بره میخوای باهاش بری... مغازه حج مختار(میوه وسبزی فروشی دوست پدرجون )رو یاد گرفتی وبا پدر جون اکثر روزها میری اونجا وخرید میکنی...عصر که میشه میگی رها میخواد بره بازار خرید کنه!!! با بچه های همسایه پدرجون اینا حسابی دوست شدی ...
10 تير 1393

بدون عنوان

رهای عزیزم ببخش که غیبتم طولانی شد.مامان بخاطر فوت مامانجونت (مامانی)شرایط روحی مناسبی نداره/ عزیز دلم این روزها تو هستی که باعث رهایی من از هجوم فکرهای بد ونا امیدکننده هستی/دلخوشی من به توست عزیزم.توی مراسمهای مامانجون خیلی اذیت شدی واذیت کردی/من که گریه میکردم توهم گریه میکردی وپیش هیچکس حتی بابا ابی,مادری,وپدر جون هم نمیرفتی.... مامانی تا آخرین لحظات علی رغم تحمل درد وحشتناکی که نهایتا از پادرش آورد به رها گلی لبخند میزد,میبوسیدت ومیگفت :آدم یه بوس بهش میکنه حالش خوب میشه وروحیه میگیره... از بس میپرسی مامانجون کجاست بهت گفتم مامانجون رفته پیش خدا.....اما باز میگی نه رفته بیمارستان آمپول میزنه و میاد... اما دیروز مرضی خانوم...
3 خرداد 1393

بدون عنوان

سلام به رها خانومه گل. رهای نازنینم حرف میزنه (سخنرانی میکنه) درحد تیم ملی اونم برزیل/ دائم سوژه داریم واسه ذوق کردن. دیروز میگفت تخم بلدرچین میخوام!!وای که ما مردیم از خنده! دیروز به پدرجون گفته چرا این سمت اپن (سمتی که روبه سالنه) کابینت ندارید؟ به بابا بزرگ گفت؟بزرگ سوت نزدید دیگه! هرکس باهاش بلند حرف بزنه میگه منو زد!! دائم میگه میخوام برم حیاط بازی کنم.به لباسش اهمیت میده و وقتی میپوشه از ما میپرسه خوشگله؟ چند روز پیش میخواستم موهاشو دم اسبی ببندم که نذاشت بعدش رفت از اتاق بیرون وگفت:نذاشتم مامان موهامو ببنده!!! فقط میتونم بگم خدایا شکرت /   ...
25 فروردين 1393

دومین بهارت مبارک

سلام .عیدتون مبارک/رها گلی دومین بهارت خجسته باد عزیز دلم . رهای عزیزم تو مثل شکوفه های بهار زیبا وشاداب و سرحال و خوشگلی و......الهی قربونت برم که اینهمه نازنینی.انشالا که صدبهار زیبا رو همراه با سلامتی وبهروزی تجربه کنی/ توی این هیاهوی سال نو و بهار و.....ما امسال درگیر مریضی ناگهانی مامانجون شدیم وچندروز مونده به عید مامانجون عمل شد وخداروشکر الان بهترند.بخاطر همین ما جای زیادی نرفتیم و فقط عید دیدنی چند تا از فامیلهای بابا ابی سرزدیم. کوچولوی دوست داشتنی ما هر جا میره دلبری میکنه و واقعا همه رو مجذوب شیرینیهی خودش میکنه/عزیز دلم امیدوارم همیشه سالم و سرحال باشی و پر از انرژی مثبت. چند شبی هم از دلدرد آروم نبودی و توی خواب...
9 فروردين 1393