رهارها، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 20 روز سن داره

رها عشق مامان وبابا

شیرینی

رها؛عزیزم: الان 2 تا دندون مرواریدشکل داری که خیلی هم تیزند 7 ماه وچند روز از عمر مبارکت گذشته بود که دراومدند.حدود یکماه که 4 دست وپا میری وماشالا سرعت خوبی هم داری/ قبلش فقط عقب میرفتی من تا 14 بهمن ماه مرخصی زایمان بودم و من وتو همش با هم بودیم اما بعدش تا 16 اسفند رفتم اداره ودوباره تا 5 فروردین ماه پیش گلم بودم /حالا هم مادر جون زحت میکشن واز تنها نوه خوشگلشون مراقبت میکنند.انشالا وقتی بزرگ وخانم شدی هرکمکی از دستت براومد بهشون بدی./
7 فروردين 1392

بدون عنوان

با سلام دیشب مهمون داشتیم/الان رها خانم شده نقل مجلس همه.... توی این دید وبازدید های نوروزی سیل لبخند وبوس وبغل گرفتنه که سمتش روانه شده/واسه عید امسال یه سارافون مخمل سرمه ای با توپ توپی های سفید وبلوز سفید براش گرفتیم که از همه لباساش بیشتر بهش میاد/دختر خالش(زهرا)میگه رهاجون شبیه سیب قرمزه.. اهی قربونش بشم از بس که ماهه/مادر جونش مدام نگرانن که چشم نخوره ودائم بهم تذکر میدن این رنگ رو نپوشونید,موهاشو این مدل نبندین و.... شیرینی عجیبی توی وجودشه که آدم رو سر ذوق میاره رها جون جدای از بقیه من وبابایی خیلی دوست داریم خیلی...خیلی...خیلی....    
7 فروردين 1392

بدون عنوان

سلام به رهاخانومي عزيز مامان امروز آخرين روزيه كه مامان اومده سركار/ديگه ميخواد فقط استراحت وتفريح كنه تا هم خودش وهم خودت راحت باشيد./ بابا بزرگت صبح زنگ زدن و گفتند كه وسايلت رو بردارم واز امروز برم خونشون كه اگه شب ونصف شب درد شروع شد سريعتر به بيمارستان برسيم. حالا بايد ببينم نظر بابا ابي چيه/چون ما از اينجا 1 ساعت طول ميكشه كه به بيمارستان برسيم./ از طرفي ماه رمضون درپيشه/ راستي عمو جونت هم توي ماه رمضون به دنيا اومده!
28 تير 1391

بدون عنوان

سلام به رهاي عزيزم خانمي ديروز بعدازظهر با بابايي ساكت رو كامل كرديم /البته وسايلت روگذاشته بودم اما يه چك كردم كه مطمئن بشم ووسايل خودم رو هم كنارش گذاشتم /بابايي ميگه به تيپ شكمم نمياد حالا حالاها زايمان كنم اما من ديگه بيقرارم ... بيقرار ديدن تو خانم دكتر بهم گفت حوصله كن/هرچقدر با رها جون مدت بيشتري با هم بمونيد براي رها بهتره/منم گفتم چشم من بخاطرش حاضرم هركاري بكنم/  
24 تير 1391

زودتر بيا

سلام به رهاي عزيزم امروز 257 امين روزيه كه با هم هستيم/و خانم دكتر ميگه حدود 2 هفته ديگه قدوم مباركت رو به اين دنيا ميذاري/الان كه دارم مينويسم پشت ميزم توي اداره هستم وتو داري ورجه وورجه ميكني و ... بيصبرانه لحظات رو شماره ميكنم تا بياي/ميدونم كه با اومدنت رنگ تازه اي به زندگي من وبابا ابي ميدي./ دوستت داريم ومنتظرتيم./
21 تير 1391