رهارها، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 21 روز سن داره

رها عشق مامان وبابا

دوران شیرینی داریم

سلام/رها گلی مامان خیلیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی شیرینیی/خوردنی وخواستنی و......البته دردسر هم داره! عزیز دلم :روز 5 شنبه همراه با مامان وبابا ابی رفتیم اصفهان مراسم آقای صانعی....تو هم تیپ زده بودی واز همه دلبری میکردی.قربونت برم چپ وراست زمین خوردی و....الهی بمیرم 3-4 بار بد زمین خوردی و دیشب همه نگرانت بودن...وقتی رسیدیم خونه خاله فاطی زنگ زد وحالت رو پرسید و.... خدا رو شکر که اتفاق بدتری نیفتاد  ودرحد چند تا زخم کوچولو بود. عزیز دلم خونه مامانجون که میری دیگه یکباره نه غذا میخوری ونه میخوابی وفقط بازی با نوید و.... خاله فاطی هم وسطش مثل پیام بازرگانی با بوسهای محکم ودردناکش حالت رو میگیره! یاد گرفتی بوس میک...
20 مهر 1392

خوشا شیراز

 دو هفته قبل یه سفر کوچیک داشتیم به شیراز.مامانجون وبابابزرگ وخاله فاطی اینا و نوید اینا و.... رها گلی ما عاشق حافظیه شده بود و....خدا که هرکسی میدیدش یا قربون صدقه اش میرفت یا باهاش عکس می گرفت و.... قربونت برم که اینهمه ماهی با یه روابط اجتماعی خوب...چند تا از عکسای شیراز رها خانم:   باغ ارم                اینجا یه آقایی سرگرمش کرد تا موفق بشیم عکس بگیریم       عاشق حافظ           آرامگاه سعدی   شیطون رو داشته باشید....   ...
13 مهر 1392

14 ماهگی

رهای نازنینم امروز 14 ماهه شدی. بیشتر از 420 روزه که خدا بزرگترین موهبتش رو به من داده/حس مادری.... احساس عجیبیه/تا تجربه اش نکنی نمیتونی درکش کنی.رها عزیز دلم تو این مدت من وبابا ابی تلاشمون این بوده که تو احساس راحتی کنی...خوشحال باشی و...بخندی...ذوق بکنی وما هم ذوق تورو... گاهی شده از خستگی وفشار کار و ....از غذا نخوردن و بهم ریختنات و شکستنات و...عصبانی شدم وچند بار بلند بهت تذکر دادم و..اما بعدش بابت همین بلند حرف زدن هم پشیمون میشم و عذاب وجدان میگیرم.مامانجون ببخش وبذار پای خستگیم...روح لطیفی که تو پیکر ظریفت گنجیده است میتونه ببخشه. روزهای با توبودن متفاوت ترین وبهترین روزهای عمرمه/عزیزکم دعا بکن ومیکنم که این روزها رو خدا هم...
9 مهر 1392

چارلی بانمک

سلام /وقتی مسافرت بودیم میترا خانوم دختر خاله بابا ابی همراه با باران وبهار عزیز اومده بودن اینجا ورها ومامان نتونستن ببیننشون./باران یه هدیه خوشگل واسه رها گلی ما اورده بودوبه مادر جون داده/رهای عزیزم وقتی بازش کردی اولش تعجب کرده بودی اما شب اومدی دست مامان رو گرفتی وبردی پای ویترین اسباب بازیات واشاره کردی تا بهت بدم/وقتی دادمش بغلش کردی وکلی ذوق.... اسمشو گذاشتیم چارلی /خیلی بانمکه...خواب آلو  وتنبل.... رها همینجا از باران عزیز تشکر میکنه/باران جون مرسی/خیلی قشنگههههههههههههه اینم عکس چارلی نرم آلو     ...
9 مهر 1392

اوج بازیگوشی

سلام /مدتیه مامان نتونسته به وب رها گلی سر بزنه/مسافرت شیراز وبعدش سرماخوردگی وحشتناک و.... انشالا جبران میکنم/عکسای شیراز رها رو هم میذارم تاببینید دخترم چه میکرد توی حافظیه و..... ماشالا خیلی جنب وجوش داره/قربونش برم از بس تحرک داره همه میگن به همین خاطر اینقدر ریزه میزه است!اما خودم نگرانش میشم تا میشنوم.. این عکسا مال ساعت 12 شبه/واسه رها خانوم انگار صبح اول وقته!     دست میزنه,میرقصه     الهی من فدات بشم/قربون شکل ماهتم برم. ...
7 مهر 1392

ملوسک/عروسک

عزیزم دیروز عصر طبق قرار قبلی و البته علی رغم میل بابایی رفتیم عکاسی/بابا ابی از عکاسی خاطره خوبی نداره چون سری قبل که رفتیم اونی نشد که فکرمیکرد/اما من برام مهم نیست که عکسات عالی نشد ومهم اینه که ازت تو هر مرحله ای عکس داشته باشیم البته خودم مدام ازت عکس میگیرم اما عکسی که عکاس بگیره یه چیز دیگه است...خلاصه رفتیم باهم وطبق معمول خانم عکاس هم عاشقت شده بود اما سرکار علیه رو مگه میشد بخندونی؟!!!! اونقدر جدی بودی که نگوووووو هرجایی که میریم همه عاشق رهایی میشن  پریروز توی مجتمع کوثر خانمه بهت میگفت خاله قربونت برم با اون کفشای عروسکیت/یه خانمی هم گفت تو عروسکی اینقدر کوچولو ونازی یا ملوسک؟ مغازه داره رو بگو بابا داشت ازش قیمت دستبن...
26 شهريور 1392