رهارها، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 8 روز سن داره

رها عشق مامان وبابا

گرمابخش خونه ما

رهای عزیزترینم /شیرین عسلم/نازنین ..... دیروز موهات رو که دوگوشی بستم پدرجون اینا کلی برات ذوق کردن ومادر گفتند بچه مو چشم نزنند!! دیشب خونه مادرجون موندیم,مادر فنجون چاییشون رو گذاشته بودند روی میز که رها گلی رفت وته مونده اش رو ریخت روی میز اما جالب  لاین بود که خودت فورا رفتی سرکشوی میز تلویزیون و دستمال مخصوص lcd رو آوردی وپاکش کردی ودوباره سرجاش گذاشتی وماهم همه برات دست زدیم وکلی تشویقت کردیم .عزیز دلم عاشق پتوت هستی وبدون اون نمیخوابی ,حسن(عروسکت)رو لالایی میکنی بخوابه وپتوی خودتم میاری میکشی روش/وقتی میری بغل پدر جون میگی نینی نینی یعنی حسن هم باید بیاد بغل پدرجون/به پدر جون خیلی وابسته ای/خیلی هم به حرفت گوش میکنندوبه دلت...
3 آذر 1392

بلبل !نه مرغ عشق ما

رها خانوم گل ما دیگه اونقدر با سرعت حرفای جدید میزنه که ما به ثبت و....حرفاش نمیرسیم.عزیزم این آخر هفته که اصفهان بودیم اسم دایی ونوید وبابا بزرگ و...همه رو میگفتی واز بس برات ذوق کردن وبوست کردن و....امروز خسته وکوفته خوابیدی. راستی چند تا عکس از محرم ومراسم خونه ننه و...   روز آخره ودرحال جمع کردن کتیبه ها وپرچم ها       نظارت کن جعبه دستگاه صوتی درست بسته شده باشه         رها ومهدیس جون روی منبر         چند تا عکس هم از فعالیتهای روزانه رها خانوم کلید برق و....       عاشق این ست پزشکی یه وم...
2 آذر 1392

شیرین زبونم

سام به رهایی نازنینم/قربونت برم که اینقدر ÷یشرفت کردی وحسابی شیرین زبونیات مارو سرگرم کرده. ایام محرمه وطبق روال هرسال خونه ((ننه))که مادر مادرجونت بودند(خدارحمتشون کنه)صبحها مراسم روضه بود.مامان بخاطر گرفتاری توی اداره نمیتونست بیاد اما رها گلی با مادر جون وبابا ابی میرفت و منم تو ایام تعطیلات میومدم.عکسات رو هم به محض اینکه  آماده بشه میذارم که ببینید/درمورد ننه دوست دارم بدونی که هرکسی که ایشون رو میشناخته تعریفشون رو میکنه /ننه یه زن سختی کشیده ای بوده با کوله باری از تجربه های باارزش و صبر فراوون/مهربون و دلرحم و....خلاصه یه خانوم به تمام معنا/بابا ابی میگه بهترین خاطرات بچگیم تو خونه ننه شکل گرفت/انشالا بزرگ شدی مادرجون...
28 آبان 1392

کودکانه برای رها

رهای عزیزم پنج شنبه 15 ماهه شدی/با هم رفتیم مرکز بهداشت برای چک کردن قد و وزن و.....وقتی خانم شاهنظری داشت وزنت میکرد و...گریه کردی وانگار ترسیده بودی و اومدی بغل مامان!اما بعدش که باهات حرف زد و....شروع کردی دور اتاقش گشتی زدی وتا با من صحبت میکرد عروسکای اونجارو برداشته بودی وبهم نشون میدادی.... وقتی شنلت رو پوشوندم که بریم باهاش بابای کردی وبوس هم فرستادی وخ شاهنظری رو میگی ذوقی برات کرده بود که بیا وببین/راستی خداروشکر همه پارامترات خوب بود/وگفت که من خیلی لاغر شدم وباید به خودم بیشتر برسم و.... بعدش رفتیم اصفهان خونه مامانجون اینا/خاله ها هم اومدن وتا دیشب (شنبه)هم با اصرار مامانجون ایناو موندیم ومامان هم دیروز رو مرخصی گرفت/خیلی خو...
12 آبان 1392

این روزها...

این روزا رها خانوم اصلا قابل پیش بینی نیست/هر روز که میگذره ورژن جدیدی از شیطنت و....رو میکنی وما روهم ذوق زده کارات میکنی: به حبیب که فعلا خیلی باهاش جور شدی ودوستش داری به قول خودت ننه(می می )میدی!تکونش میدی ولالایی میکنی که بخوابه!غذا ومیوه و.....بهش میدی ودر ضمن سر میز هم باید باما بشینه .....وباهاش حرف میزنی وبهش میگی داغ داغ(با اشاره به بخاری)...با خودت صبحها میبریش خونه مادرجون وظهر حواست جمعه که برش گردونی و.... جدیدا مهمونی هم باهامون میاد:     یه وقتایی هم میندازیش زمین ونگاه میکنی ببینی چه اتفاقی براش میفته؟!!   راستی یه عشق جدیدت هم اینه که باغچه و گلهای خونه مادر جون رو با دبه های بزرگ آب بدی...
8 آبان 1392

تولد پرنیان

دیروز(جمعه) من ورها گلیم دعوت بودیم جشن تولد پرنیان.خوش گذشت مخصوصا به رهاخانوم.عزیز دلم خوب تولدشو گرم میکردی .آخه پرنیان خیلی بد اخلاق بود ومامانش میگفت نخوایده وخسته است...البته اکثر بچه ها روز تولدشون همینطوری هستند. قربونت برم اونجا از وقتی رفتی چشمت دنبال یکی از عروسکای پرنیان بود که خیلی شبیه حبیب (عروسک خودت)بود وبلاخره مامانش متوجه شد وبهت داد اما چشمتون روز بد نبینه که پرنیان هم فهمید و اومد با بد اخلاقی ازت گرفت(البته مامانش میگفت خودش هم عاشق اون عروسکشه) وای از اون به بعد سه بار با دعوا از هم عروسکا رو میگرفتید وتلاش منم برای پرت کردن حواست بی فایده بود... قربونت برم که اینهمه باهوشی...
4 آبان 1392

پرجنب وجوش ....پر از زندگی

قربونت برم /وقتی میدوی,بازی میکنی,بهم میریزی وخلاصه....شیطنت میکنی ورد میشی من پشت سرت تاجایی که بشه همه رو مرتب میکنم و...بعداز چند بار به خودم میام وخنده ام میگیره (گاهی هم عصبانی میشما)کار من وتو شده عین پت ومت هرچی رو درست کنم توی نازنینم از اون طرف دوباره خراب میکنیی... دیشب رفتیم خونه دایی ممدل(دایی بابا ابی)همه واسه شما ذوق کرده بودن وحسابی دور وبرت شلوغ بود آخه تو هم تیپ زده بودی وحسابی خوشگل کرده بودی(هرچند خودت مثل ماه میدرخشی)و با فاطمه کلی بازی کردی و حسابی میخندیدی با صدای بلند.....همه از این کارت سر ذوق میومدن. دیروز بعداز ظهر رو بگم: من وبابا خیلی خسته بودیم و بعد از ناهار میخواستیم استراحت کنیم.بابا ابی دراز کشید وتو هم...
30 مهر 1392

دخترم/دخترم .....

خوشگلم...عزیزم....ازگفتن واژه دخترم لذت میبرم.از خطاب توی نازنینم به "دخترم"کیف میکنم .....نمیدونی چقققققدر ماهی/وای که من,بابا ابی وهمه.......مات ومبهوت شعور بالای توییم/ هر روز یه کارای جالبی به کارای قبلیت اضافه میشه که دل همه رو برده. 5شنبه باز رفتیم پیرایش کودک برای کوتاهی جلوی موهات....آقاهه گفت وای باز این  دختره لجبازتون..... آخه مامانجون اصلا باهاش همکاری نکردی ,هرچی برات توی لپ تاپ کارتون وآهنگ ....عروسکای خوشگل و...هیچکدوم سرکار خانم رها گلی رو آروم نکرد! بعدش باهم گشتی زدیم وپالتو دیدیم واسه رها گلی/توی یه مغازه که داشتم پالتو میدیدم آقاهه که ضعفه تو بود کلاه پالتو رو گذاشت سرت وتو هم خوشت نیومد ورفتی عقب و....یه لحظ...
27 مهر 1392

دوران شیرینی داریم

سلام/رها گلی مامان خیلیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی شیرینیی/خوردنی وخواستنی و......البته دردسر هم داره! عزیز دلم :روز 5 شنبه همراه با مامان وبابا ابی رفتیم اصفهان مراسم آقای صانعی....تو هم تیپ زده بودی واز همه دلبری میکردی.قربونت برم چپ وراست زمین خوردی و....الهی بمیرم 3-4 بار بد زمین خوردی و دیشب همه نگرانت بودن...وقتی رسیدیم خونه خاله فاطی زنگ زد وحالت رو پرسید و.... خدا رو شکر که اتفاق بدتری نیفتاد  ودرحد چند تا زخم کوچولو بود. عزیز دلم خونه مامانجون که میری دیگه یکباره نه غذا میخوری ونه میخوابی وفقط بازی با نوید و.... خاله فاطی هم وسطش مثل پیام بازرگانی با بوسهای محکم ودردناکش حالت رو میگیره! یاد گرفتی بوس میک...
20 مهر 1392