شیرین زبونم
سام به رهایی نازنینم/قربونت برم که اینقدر ÷یشرفت کردی وحسابی شیرین زبونیات مارو سرگرم کرده.
ایام محرمه وطبق روال هرسال خونه ((ننه))که مادر مادرجونت بودند(خدارحمتشون کنه)صبحها مراسم روضه بود.مامان بخاطر گرفتاری توی اداره نمیتونست بیاد اما رها گلی با مادر جون وبابا ابی میرفت و منم تو ایام تعطیلات میومدم.عکسات رو هم به محض اینکه آماده بشه میذارم که ببینید/درمورد ننه دوست دارم بدونی که هرکسی که ایشون رو میشناخته تعریفشون رو میکنه /ننه یه زن سختی کشیده ای بوده
با کوله باری از تجربه های باارزش و صبر فراوون/مهربون و دلرحم و....خلاصه یه خانوم به تمام معنا/بابا ابی میگه بهترین خاطرات بچگیم تو خونه ننه شکل گرفت/انشالا بزرگ شدی مادرجون وبابایی ازشون بیشتر برات میگن*
اونجا دیگه همه چیز میگفتی,بازی و بدو بدو و با بچه ها و.....روز آخر هم انگشتات رفت لای در و از حال رفتی از شدت درد(الهی بمیرم خیلی گریه کردی) اما خدارو شکر که در حد کوفتگی بود.
یه روز قبل تاسوعا از اداره با بابا اومدیم اونجا که دیدم وسط حیاط ایستادی و داد میزنی موسن موسن(محسن) ومحسن هم درحالی که روی داربست داشت پرچم میزد باهات حرف میزد اینقدر ذوقزده شده بودم که نگووووووو
رهای عزیزم دیگه همه چیز میگه وتکرار میکنه نمونه اش:
مدیس=مهدیس
موسن=محسن
پاسا=پارسا
ازووو=ازاون طرف
اتاق=کمد
گو=گل
گذا=غذا
چاگو=چاقو
.......
....