رهارها، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 23 روز سن داره

رها عشق مامان وبابا

داستان واکسن 18 ماهگی

1392/11/30 11:14
نویسنده : مامان رها
515 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به رها گلی عزیزم. حتما الان داری با مادر جون اینا بازی میکنی...

هفته گذشته رها رو بردیم مرکز بهداشت/قد ووزن ودندونا وتغذیه و....همه خداروشکر خوب بود وخانم شاهنظری گفت ببرید اتاق روبرو برای وااااااکسن !

اونجا آقای جهانشاهی آروم نشسته بود وتوضیح داد که چه واکسنایی امروز میزنه به رهاجون/

رها که انگار شناخته بودش واز اینکه اونجا بود احساس خوبی نداشت از اول بهش بد نگاه میکرد/بلاخره رهاجون رو خوابوندیم وبابا دستاشو نگه داشت و   .... واکسنهای 18 ماهگی رو به رها خانوم زدند و...طبق انتظار کارشناس واکسیناسیون مرکز بهداشت  تب ودرد از 3 ساعت بعدش یعنی از 12 ظهر شروع شد /وای بمیرم که با اینکه ضد درد بهش دادیم اصلا آروم نبود و مداوم گریه میکرد وتب شدیدی هم داشت ....دست اشاره پاهاش میشد گریه میکرد و فقط خوابیده بود وبا می می سعی میکرد خودشو تسکین بده .....از راه رفتن وبازی و....خوردن هم خبری نبود اونشب رو خونه مادر جون موندیم وتا نصف شب بیدار بود وتوی تشک کوچولوش نشسته بود وگاه گداری دستوری صادر میکرد:

پدرجون مهتابی رو روشن کن

بابا بیا اینجا بشین

مادرجون دمپایی بپوش

عمو آگا آمپول زده اینجا(اشاره به رون چپش میکرد....از فردا صبحش یواش یواش راه افتاد و خداروشکر خوب شد اما اون روز روزی بودا!

از وقتی طبقه بالاشون رو ریختند بهم رها همچین خوشش نیومده و میگه آگا(آقای بنا)نیاد و ....

این روزها همه جور شیطنت وبازی میکنه وکند وکاو توی همه قسمتای خونه ...خواب رو یه نوبت کرده و بجاش همه شیفتش رو بازی وشیطونی پر کرده!

دیروز یه انار سفالی که از اداره یادگاری بهمون داده بودن رو زد شکست و بعدش گفت مامان جارو بیار!

مدام میره وشعله بخاری رو کم وزیاد میکنه وگاهی دسته گاز رو میبنده!سر اجاق گاز میره وشعله هارو دستکاری میکنه..

عاشق زرشکه ومیگه مامان بگل کن(بغل کن)وبعد اشاره به یخچال میکنه و میگه باز کن وبعدش میگه زرشک میخواد(یعنی میخوام)

هرچی میخواد از زبون سوم شخص میگه:مثلا میگه رها آب میخواد

چند روز پیش یه دفعه عروسکش رو آورد وگفت مامان ببین حبیب جون پی پی کرده !ببر بشورش وای که من مردم از خنده!

جدیدا به محضی که میرسه خونه ودر حال رو باز میکنه میگه :ما اومدیم....وبعدش میدوئه تشت اسباب بازیاشو خالی میکنه وبرش میگردونه ومیره روش که بتونه بره روی ناهارخوری ونهایتا از رو صندلی ناهار خوری در ویترین رو باز کنه وسرشو بکنه توی ویترین وهربار با این کار خطرناک منو سکته میده!!!

توی یه کتاباش یه عکس هست که گیر داده این عکسه پدرجونه!وای قربونت برم واقعا اون عکس شبیه جوونیای پدرجونه!!

 

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)